پاییزگفتم زهجرت ای یار، بی تاب و بی قرارمگفتا که چون تو من هم ، پاییز شد بهارمگفتم که کی شود طی ، این روزهای فرقتگفتا برای وصلت ، ایام می شمارمگفتم که از فراقم ، باید صبور باشیگفتا چه می توان کرد، جز تو کسی ندارمگفتم تا تو رفتی ، بی تو گلی نروییدگفتا که کاش می شد، ابری شوم ببارمگفتم هنوز ز کویت ، بوی محبت آیدگفتا ز باغ هستی ، دیگر نخواند هزارمگفتم بخوان بیادم ، گاهی سروده ای راگفتا که بی تو هرگز، لب بر سخن نیارمگفتم که خاطراتت ، از یاد رفتنی نیستگفتا هر آنچه دانی ، برگو که راز دارمگفتم چه آرزویی ، در دل نهفته داریگفتا امیدم اینست ، باشی تو در کنارمگفتم که ترسم این است ، ماراکنی فراموشگفتا که تا همیشه ، مهرت به سینه دارمگفتم به شوق رویت هرروز در انتظارمگفتا نه آن زمان که آیی بر مزارمگفتم صمد مخور غم ، کین هجرهم سرآیدگفتا چه خوشتر از این ، من هم امیدوارم
برچسبها: پاییز, بی تاب, بی قرار, محبت غزل آشنا...
ادامه مطلبما را در سایت غزل آشنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : samadazarnia بازدید : 50 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43